اعترافات احمقانه جدید اسفند ماه
نوشته شده توسط : sajad

 .:: اعترافات احمقانه جدید اسفند ماه ۹۱ ::.

اعتراف میکنم از خونه پول میدزدیدم میرفتم مغازه از مغازه هم آدامس میدزدیدم

.:: اعترافات احمقانه جدید اسفند ماه ۹۱ ::.
اعتراف میکنم یه بار با ماشین از خونه اومدم بیرون وسط راه یادم رفت کجا داشتم میرفتم برگشتم خونه
.:: اعترافات احمقانه جدید اسفند ماه ۹۱ ::.
اعترافات میکنم بچه همسایمون از هین جوجه رنگیا داشت افتاد مرد بعد بهش گفتم اگه می خوای زیاد جوجه داشته باشی باید تو باغچه حیات خاکش کنی بعد اونوقت درخت جوجه در میاد بچهه بعد چند سال هنوز منتظر اینه که درخت جوجه در بیاد.
.:: اعترافات احمقانه جدید اسفند ماه ۹۱ ::.
اعتراف میکنم که دوران راهنمایی، بچه های اسکُل رو وادار میکردم ناله و نفس نفس بزنن! ما هم بهشون بخندیم!! icon smile اعترافات احمقانه جدید اسفند ماه ۹۱ )
.:: اعترافات احمقانه جدید اسفند ماه ۹۱ ::.
اعتراف میکنم چند روز پیش ساعت ۸ صبح امتحان داشتم ساعت ۷٫۲۰ رسیدم دانشگاه تو پارکینگ تو ماشین خوابیدم تا ۱۱ بعدم بدون اینکه برم تو دانشگاه برگشتم خونه .
.:: اعترافات احمقانه جدید اسفند ماه ۹۱ ::.
من تقریبا ۳ سالم بود توی تاکسی روی پای مامانم نشسته بودم یه پسره جوونیم اونور نشسته بود مثلی که شلوارش خیلی تنگ بود و اندکی قسمت ناموسیس قلمبه شده بود … من بعد از مدتی با تعجب نگاه کردن … بی مقدمه انگشت اشارمو گذاشتم روشو بلند گفتم : این چـیــــــــــــه ؟ !!!!وااااای مامانم بنده خدا قرمززز شد و با عصبانیت منو چرخوند اونوری نشوند و گفت آروم بشین بچه … حرفم نزن …آقا پسره که داشته از خنده روده بر میشده سرتق سرتق برگشته گفته : خب خانوم چیکارش داری بچه رووو کنجکاوه دیگه …!
.:: اعترافات احمقانه جدید اسفند ماه ۹۱ ::.
اعتراف میکنم یه دفعه داشتم تو یه کوچه راه میرفتم یه ماشین که داشت از پشت سرم میومد یه بوق بلند زد من ترسیدم پریدم بالا!! ولی واسه اینکه ضایع نشم قدمهای بعدیمو مثه شتر هی موقع راه رفتن بالا و پایین میومدم که همه فکر کنن نترسیدم مدل راه رفتنم اینجوریه!!
.:: اعترافات احمقانه جدید اسفند ماه ۹۱ ::.
اعتراف می کنم بچه که بودم می شستم یه گوشه ی دنج و کف دمپایی های خونه رو لیس میزدم، چون شور بود خیلی دوست داشتم، واقعا خوش مزه بودن
.:: اعترافات احمقانه جدید اسفند ماه ۹۱ ::.
اعتراف میکنم عاشق دختر همسایمون بودم.ولی هیچ وقت بهش نگفتم ،اونم به من نگفت.همش به همدیگه نگا میکردیمو میخندیدیم..اسمش فاطمه بود.قسمت احمقانه اینجاست:واسه اینکه بفهمه من عاشقشم از در خونشون تا در مدرسشون ،رو در ،دیوار، پله خونشون، دیوار مدرسه ،هرجا که به مغزم میرسید…..مینوشتم k & F(اما هیچوقت نفهمید،………یه روز از مدرسه اومدم دیدم اثاث کشی کردن،رفتن!!!!)
.:: اعترافات احمقانه جدید اسفند ماه ۹۱ ::.
اعتراف می کنم بچه که بودم یه بادکنک تو کوچه پیدا کردم…تا تونستم بادش کردم…وقتی بردم خونه مادربزرگم گفت بندازش این آشغالو!مدتی بعد فهمیدم که اون بادکنک نبوده…. کاندوم بود!
.:: اعترافات احمقانه جدید اسفند ماه ۹۱ ::.
اعتراف میکنم یه روز از خواب پاشدم دیدم لامپ اتاقم روشن نمیشه فک کردم سوخته بعد رفتم سراغ تلوزیون دیدم اونم روشن نمیشه گفتم وای اینم سوخت رفتم با ماکروغر نون گرم کنم دیدم روشن نمیشه با موبایل زنگ زدم به بابام گفتم تمام وسایل خونه سوخته بابام گفت خاک توسرت احمق برقا رفته.اعتراف میکنم حتی یه لحظه هم به ذهنم نرسید که ممکنه برق رفته باشه تازه ۱۰دقیقه بعد گرمم شد دیدم کولر روشن نمیشه رفتم پنکه اوردم اونم روشن نمیشد:)
.:: اعترافات احمقانه جدید اسفند ماه ۹۱ ::.
میخوام یه رازیو بگم که تا حالا به هیچکی نگفتم :از بچگی تا همین حالا هر وقت میخوام توی کاری عجله کنم یا کاری هیجان داری ناخودآگاه تو دلم آهنگ فوتبالیستا میزنم! مثلا وقتی میدوم تا به مترو برسم یا وقتی مهمون دارم زنگ میزنن میگن نزدیکن…تا برسن …هی ….دیششششششششششششش دیدیدیدی دید دی…دید دیری دیری …و الا آخر..آخیش بالاخره این رازو فاش کردم
.:: اعترافات احمقانه جدید اسفند ماه ۹۱ ::.
وقتی بچه بودم جریان به دنیا اومدنمو از مامانم پرسیدم مامانم گفت رفته بودیم ماهیگیری تو یه قورباغه بودی گرفتیمت بعد شدی بچه ما اعتراف میکنم تا ۱۲-۱۳ سالگی (تا وقتی چشمو گوشم باز نشده بود) دوست داشتم برم پیش پدر مادر واقعیم(قورباغه ها)

 



:: موضوعات مرتبط: اعترافات احمقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 344
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 12 خرداد 1392 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: